باز باران، بی ترانه بی هوای عاشقانه بی نوای عارفانه در سکوتی ظالمانه خسته از مکر زمانه غافل از حتی رفاقت حاله ای از عشق و نفرت اشکهایی طبق عادت قطره های بی طراوت دیدن مرگ صداقت روی دوش آدمیت… میخورد بر بام خانه…
ویرایش توسط بهمن پور : 2014-06-01 در ساعت 20:13
2 کاربر از سیده فاطیما برای این مطلب تشکر کرده اند : اسلامی (2015-12-22),بهمن پور (2014-06-01)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن : تنهایی ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ… خنده ام میگیرد مـَــن .. منم سرگشته و حیرانت ای دوست باز باران، بی ترانه انسانیت عشق..حسادت این روزها من لا به لای میله های بـــــــــی عبور. نفس می کشم هنوز...............
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نمایش برچسبها
مشاهده قوانین انجمن