به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.

    ازدواج امام خميني و خانم ثقفي از زبان ايشان

    آقا روح ‏الله هشت سال پس از ورود به قم در سن 27 سالگى همسر گزید و حاصل آن ازدواج دو پسر و سه دختر بود که البته یک پسر و دو دختر نیز پس از چندى که چشم گشودند براى همیشه چشم بستند. هنوز جواز اجتهاد نداشت اما دست در دستهاى آیت ‏الله شاه‏ آبادى در کوچه باغهاى عرفان، دو سه شهر عشق را گشته بود. بدین لحاظ، خواستگاریش بیش از آنکه عمل به یک حکم فقهى یا گردن نهادن به یک عرف اجتماعى باشد، بوى خوش آشنایى مى‏داد. داستان ازدواج و همسردارى‏اش چنان زیبا و آموزنده است که دریغ است به اجمال گذشتن از آن. ازدواج آدمى را دو نیمه مى‏کند، نیمى براى خود و نیمى براى دیگرى. همچنان که امام را ابتدا دو برابر و سپس صدها و هزارها برابر مى‏کند و این معجزۀ ازدواج است که وقتى آدمى عمرش به پایان آمد، ژن‏هایش در تمامى پیکر فرزندانش مى‏ماند و حیات را ادامه مى‏دهد. چه، فرزند ادامه آدمى است و گرنه خدا نمى‏ فرمود ما تو را کوثر عطا کردیم. معمولاً این حادثۀ شگفت زندگى آنقدر خود به خودى پیش مى‏رود که بسیارى آن را چون خواب مى‏بینند. در لحظه‏هاى انتخاب چیزهایى نامرئى دست و پاى آدمى را مى‏گیرد و به جایى پرتاب مى‏کند که کمتر مى‏توان حدس زد چگونه جایى است. گاه دره‏اى مخوف است و گاه دریایى مواج. همسرگزینى آقا‏روح‏ الله نیز به مانند اکثرازدواج‏ها چنین بود. پدر و مادر نداشت تا آنها انتخاب کنند و خواهران و برادران نیز او را بزرگ مى‏پندارند و قائم به خویش. او خود چنان محجوب است که هرگز دم برنمى‏آورد و چنان با حیاست که هرگز جسارت نکرده است دخترى را حتى در خیال تعقیب کند. اکنون بیست و هفت ساله است. به رسم این روزها هنگام ازدواج فرا‏رسیده اما به رسم آن روزگار شاید ده سال دیر شده است.



    از مطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقا‏روح ‏الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله‏ گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیۀ ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوش‏تر است: عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسى جان بیا! من از مدرسه آمده بودم و چون بى‏چادر پیش ایشان نمى‏رفتم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقاجانم.
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  2.  

  3. #2
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    لطیف‏ ترین بخش وجودى روح‏ الله زندگی مشترکش بود

    زندگى مشترک آقا‏ روح ‏الله لطیف‏ ترین بخش وجودى اوست که عینیت دارد. کسى که از این سال به بعد همسر او شد و پس از رحلت یار، «یار‏آفتاب» لقب گرفت، داستان ازدواج خود را پس از ارتحال همسرش وصف کرده است. شگفت وصفى است. آنچنان صادقانه و بى‏ریا که هرکس آن را بخواند، اگر نه به مانند او که هنگام گفتن، لحظه‏ اى جوى اشکش از فراق یار نخشکید، لااقل در عباراتى اشک شوق بر ادامۀ خواندن پرده مى‏اندازد. کلام بر تخت کام او عریان مى‏رقصد. گویا به چنان همت نفسى رسیده است که مصلحت ‏اندیشى‏ ها در بیان او حقیرند. اى‏ کاش سیاق قلم در بیان زندگى ظاهر آن محبوب آن گونه بود که یار‏آفتاب این بخش را گفت، بى کم و کاست همان مى‏آمد. با الهام از آنچه او سرود و دیگران افزودند، داستان چنین بود:

    طلبه ای با لباس گرانقیمت اسلامبولی

    در یکى از روزهاى درس، طلبه‏اى زیبا و شیک پوش با یک پوستین اسلامبولى گرانقیمت به درس خارج آیت‏ الله حائرى آمد. طلبه‏ ها هوش و حواسشان به سوى او رفت. اگر چه این‏گونه بر سر درس آمدن تقریباً بى‏سابقه بود اما جاى انتقاد هم نبود. ایراد به کسانى وارد بود که تمیز نبودند. البته لباس زیبا پوشیدن مستحب است اما لباس گران قیمت به تن کردن جاى ایراد باقى مى‏گذاشت. شاید آقا‏ روح الله که از همه تر و تمیزتر بود مى‏خواسته است تذکرى دهد اما او حدود هفت سال بزرگتر بود و نهى از این مکروه در قبال بزرگتر، لطافتى دو چندان مى‏ طلبید. چه رد و بدل شد معلوم نیست. هر چه بود این ملاقات هیچ اثرى در لباس پوشیدن آن طلبۀ تازه وارد نداشت. شاید مقدمات آشنایى مجال بحث را گرفته باشد و شاید تازه وارد گفته باشد: از تهران مى‏آیم. در پایتخت تازگى‏ ها یک مشت فکلى راه افتاده‏اند و به هرکس عبا و عمامه دارد مى‏گویند آهاى آقا‏شیخ... و من مى‏خواهم با این گونه لباس پوشیدن به آنها تو دهنى بزنم. البته در قاموس آقا‏روح ‏الله این استدلال چندان قوت نداشته و به همان میزان جدال و بحث در این باب نیز فاقد ارزش بوده است. بعدها آقا‏روح ‏الله به فرزند این طلبه خوش پوش گفت: پدر شما خیلى ملاست. خیلى با فضل و با علم است ولى حیف که رشتۀ ملایى به دستش نیست. از آن ملاقات یک دوستى عمیق بیرون آمد. بعدها آقا‏روح‏الله با یک دوست مشترک دیگر بنام آسید‏محمد‏صادق‏لواسانى که او نیز از تهران آمده بود به خانۀ آن طلبۀ تازه وارد که حاج‏ میرزا‏محمد‏ثقفى نام داشت مى‏رفتند و با او رفت و آمد داشتند. خانه به مدرسه نزدیک بود. در بازار قم، کوچه سیداسماعیل، یک خانه درست و حسابى که اندرونى - بیرونى داشت، از یک تاجر معتبر اجاره کرده بود. یک نوکر هم بنام ذبیح‏ الله که چاى و قلیان مى‏ آورد و گاه سفره مى‏ انداخت، آماده به خدمت بود. آقا‏روح‏ الله هرگز به او نگفت خانۀ من در خمین از این خانه بزرگتر و وضع مالى من اگر از شما بِهْ نباشد بدتر نیست، ولى من مانند دیگر طلبه‏ هازندگى مى‏کنم و شما به نحوى دیگر. چه بد مى‏شد اگر مى‏گفت! آقا‏روح‏ الله در او ده‏ها حسن یافته بود که این ترک اولی در او قابل غمض بود. هر از چند گاه که به ناهار و شام یا گپ زدن‏هاى عصر دعوتش مى‏کرد بى‏ هیچ عذرى مى‏پذیرفت.
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  4. #3
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    پاسخ روح الله سکوت بود

    یک روز آقاى ثقفى که در قم طلبه بود و در تهران عالمى نسبتاً مشهور مى‏خواست راهى تهران شود. دوستان صمیمى‏اش را به خانه دعوت کرد. پس از حال و احوال و چاى و قلیان، آقاى لواسانى بى‏ مقدمه رو به آقا روح‏ الله کرد و گفت: آقا جان بیست و شش - هفت سال دارى. براى خودت حسابى مردى شده‏اى. چرا زن نمى‏گیرى؟ دانه‏هاى درشت عرق بر پیشانى آقا‏روح‏الله نشست و پس از مکثى با آهنگى که شرم از آن چکه مى‏کرد پاسخ داد: تا کنون کسى را براى ازدواج نپسندیده‏ ام، از خمین هم نمى‏خواهم زن بگیرم، کسى به نظرم نیامده. معلوم نیست از قبل قرارى بود یا نه که آقاى لواسانى در حضور آقاى ثقفى پیشنهادى داد: آقاى ثقفى دو دختر دارد. خانم داداشم مى‏گوید خوب هستند اگر چیز دیگرى در ادامه گفته باشد آقا‏روح‏ الله نشنیده است. قلبش به عشق اولین دختر که هرگز او را ندیده، تپیدن گرفت. پاسخش سکوت بود و پاسخ سکوتش لبخند رضایت بر لبان پدر همسر آینده. او به تهران رفت و با دخترش مسئله را راست و پوست کنده در میان گذارد. اما دریغ که پاسخ دختر منفى بود. آقا‏روح‏الله 27 ساله بود و دخترآقاى‏ ثقفى فقط 15 سال داشت. اختلاف سن کم نبود، وانگهى دختر بزرگ شدۀ تهران بود و ناز پرورده. زندگى طلبگى در قم را دوست نداشت؛ از حال و هواى قم بدش مى‏آمد و مزید بر همه دبیرستان مى‏رفت. دختر خیلى متجدد بود، به همان مقدار که پدرش. حالا پاسخ منفى دختر را چگونه به آقا‏روح ‏الله منتقل کنند؟ وقتى آقا‏روح ‏الله پاسخ منفى دختر بزرگ آقاى ثقفى را شنید، این مرد با حیا در اینجا حیا را جایز ندانست و ازآ‏سیداحمد‏لواسانى دوست صمیمى دیگرش خواست به تهران رود و از سوى او رسماً از آن دختر خواستگارى کند. باز در بازگشت، پاسخ قاطع‏ تر از قبل منفى بود. دوباره، سه باره و براى چهارم، پاسخ آمد که شریک ملک‏ هاى مادربزرگ دختر خانم از وى خواستگارى کرده، او نیز بى‏جواب مانده است. آقا‏روح ‏الله بیش از این چه مى‏توانست کرد؟ جز آنکه کمتر به خانۀ آقاى ثقفى سر زند تا چشمى از چشمى خجلت نبرد. دیگران در این اندیشه بودند که این لجاجت براى چیست؟ از کجا معلوم اگر آقا‏روح‏ الله او را مى‏دید، مى‏پسندید و از کجا معلوم اگر آقا‏روح ‏الله را او مى‏دید نمى ‏پسندید؟ براى پنجمی ن‏بار که آسید‏احمد به منزل آقاى ثقفى رفت تا براى آخرین بار ببیند حرف حساب دختر چیست که حتى براى آمدن و دیدن هم رضایت نمى‏دهد، کمى با دوست صمیمى‏اش مشاجره کرد و گفت: چرا رضایتش را جلب نمى‏کنید؟ و پاسخ شنید: دختر مى‏خواهد شوهر کند، نه من. من آقا‏روح ‏الله را بهترین کسى میدانم که دخترم همسر او باشد اما او راضى نیست. اقوام رضایت نمى‏دهند و مهمتر از همه آنکه این دختر از شیرخوارگى با مادربزرگش زندگى کرده، تهران را دوست دارد. چند بار به زور قم آمده، آنجا را دوست نداشته، بى‏قرارى کرده وزود برگشته است. مى‏خواهد درس بخواند، سنش کم است. مادربزرگش اجازه نمى‏دهد... آ‏سیداحمد به رغم دوستى‏اش با وى، خشم خود را تبدیل به واژه‏هاى خشن کرد و برسر دوستى کوفت که بر سر دو راهى مانده بود. آقاثقفى، آقا‏روح‏الله را دوست مى‏داشت و دل در گرو اخلاق و رفتار و دانش و منش او داشت و از دگر سو جواز شرعى نداشت تا میل و مصلحت خود را بر دختر تحمیل کند و قهر خدا را برانگیزاند. حال از زبان دوست، قاطع و محکم و خشن مى‏شنید که: بله! بگو با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگى نمى‏تواند زندگى کند و این حرفهایى است که کسانى که مخالفند مى‏زنند. واقعه‏اى تلخ مى‏نمود و آقا‏روح ‏الله را به هوش آورد. او چنان غرقه در درس و بحث و مطالعه وتحقیق و تعقیب اخبار سیاست و عجایب عرفان نظرى بود که پاک فراموش کرده بود که ازدواج در مسلک دینداران نیم دیگر ایمان است و این نه فقط بدان جهت است که بر آتش شهوت جنسى جسم، آب پاکیزه مى‏ریزد، بل بیشتر بدان سبب است که به نداى ناموس طبیعت لبیک گفتن است. در بیان این مهم چهل سال بعد فرمود: زن مظهر تحقق آمال بشر است. (صحیفه امام؛ ج 7، ص 341) و او که مى‏رفت تا بسیارى از آمال بشر امروز را از کاریز تا مظهر آورد، از این پس زن گرفتن را بسیار جدى گرفت، به همان مقدار جدى که نماز را، عرفان را و سیاست را. آ‏سیداحمد براى آخرین بار به تکرار خواستگارى به تهران آمده بود و پرخاشجویانه با آقاى ثقفى برخورد داشت. وقتى اسباب سفرۀ صبحانه جمع شد، آقاجان قدسى وارد شد. زمستان بود. زیر کرسى نشست. قدسى جان رفت تا براى پدر چاى بریزد. آقاى ثقفى نرم نرمک شروع به گفتن کرد:... آ‏سیداحمد آمده، دفعه پنجمش است و حرفى زد که اصلاً قدرت گفتن ندارم. وقتى دیده است گفته‏ام نمى‏شود، یعنى زنها راضى نیستند به طور محکم گفت: «با رفاه بزرگ شده و با وضع طلبگى نمى‏تواند زندگى کند» میل خودتان است ولى من به ایشان [آقاروح ‏الله ]عقیده دارم که مرد خوب و باسواد و متدینى است و دیانتش باعث مى‏شود که به قدسى جان بد نگذرد. وقتى چاى را به پدر تعارف مى‏کرد روى سخن پدر با دخترش بود. اولین بار است که کلام پدر لحنى گلایه آمیز دارد. اگر چه مادربزرگ، او را بزرگ کرده است اما مهر پدرى در فراق روزهایى که او را نمى‏بیند در هاله‏هاى رو دربایستى به هم مى‏پیچد. دختر نیز احترام به پدر را همان گونه به هاله مى‏برد. وقتى پدر صدایش مى‏کرد هرگز بدون چادر نزد پدر نمى‏رفت و اکنون که مستقیماً مورد خطاب و عتاب قرار مى‏گیرد دفاع از خود را جز سکوت تمرین نکرده است. اگر ازدواج نکنى من دیگر کارى به ازدواجت ندارم. پاسخ پدر سکوت بود وسکوت. سکوت اول به معناى اعتراض به لحن پدر و امتداد آن پاسخى پر معنى بهحرفهاى پیره‏زن در خواب.خانم بزرگ یک جعبه گز آورد و پدر یک عدد برداشت و آنگاه که آن را به دهان مى‏گذاشت، گفت: پس من به عنوان رضایت قدس ایران گز مى‏خورم.
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  5. #4
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    دلم یک پسر اهل علم مي خواهد!

    یک هفته گذشت؛ دو دلیجان نزدیک در خانه آقاى ثقفى ایستاد. از اولى سه برادر پیاده شدند: آقا‏مرتضى‏ پسندیده و آقا‏نورالدین‏ هندى، برادران داماد و آقاروح‏ الله‏ مصطفوى خودِ داماد. از دومین دلیجان دو سید لواسانى و آقا مسیب یک خدمتگزار با صفا. شاید یک افسر ارتشى که دوست تهرانى آقاى پسندیده بود نیز خود را رسانده باشد. پس از سلام و حال و احوال، آقا ثقفى، ذبیح‏ الله نوکرش را به دنبال قدسى خانم فرستاد. سفارش کرد که نگوید چه کسى آمده تا نکند که نیاید. مادربزرگ پرسید: مهمان کیست؟ پاسخى صریح نگرفت اما خود با قدسى خانم و خواهرش شمس ‏آفاق، روانه شد. همه بو برده بودند. شمس ‏آفاق چند قدم جلوتر مى‏رفت. وقتى مطمئن شد، دوان دوان به سوى قدسى خانم آمد و با هیجان گفت: داماد آمده! داماد آمده! عروس آینده از پشت شیشۀ اتاق ذبیح ‏الله، به اتاقى که داماد در آن آرام و محجوب و بى‏صدا نشسته بود نگاهى انداخت. چشم‏هایش در نگاه اول چنین شمایلى برداشت: مردى که اندازه قامتش معلوم نیست، چون زیر کرسى نشسته است. چهره‏اش زرد است و موى کوتاهش نیز. پس از رحلت آن یار، یار آفتاب در قبال این سئوال که آیا داماد را پسندیدید؟ گفت: بدم نیامد، اما سنى نداشتم که بتوانم تشخیص بدهم که چکار باید بکنم. ذاتاً هم آدم صاف و ساده‏اى بودم. آقا جانم آهسته آمد و از خانم جانم پرسید: «قدس ایران که برگشت چه گفت؟» خانم جانم گفتند: «هیچى نشسته است» بعداً به من گفتند: «وقتى تو ساکت نشسته بودى، به زمین افتاد و سجده کرد» همیشه پدرم مى‏گفت: «من دلم یک پسر اهل علم مى‏خواهد و یک داماد اهل علم» چشمهاى بسیارى عادت دارند که زهد و تقوا را در زیر لباس‏هاى مندرس جستجو کنند و زهدهاى لطیف را در زیبایى‏ هاى لطیف‏ تر نبینند.
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

  6. #5
    ادمین سایت کاربر طلایی
    تاریخ عضویت : جنسیت Jan 2013
    صلوات : 4515 دلنوشته : 3
    یا مهدی عجل علی ظهورک
    نوشته ها : 2,580 تشکر : 1,413
    مورد تشکر: 1,230 مرتبه تشکر شده در 627 پست
    دریافت : 2 آپلود : 1
    امتیاز : 10 وبلاگ : 3
    وبلاگ
    3
    بهمن پور آنلاین نیست.
    ازدواج در ماه رمضان

    از مطرح شدن ازدواج آقا در منزل قم آقاى ثقفى تا خواستگارى رسمى در منزل تهران ایشان، ده ماه آقا‏روح ‏الله در انتظار بله گفتن قدس ایران بود. پس از بله‏ گویان همه چیز به سرعت پیش رفت. بقیۀ ماجرا را از زبان یارآفتاب شنیدن خوش‏تر است: عقد مفصل نبود. آقا جانم در اتاق بزرگ اندرون به نام تالار نشسته بود و گفت قدسى جان بیا! من از مدرسه آمده بودم و چون بى‏چادر پیش ایشان نمى‏رفتم چادر خواهر کوچکم را انداختم سرم و رفتم پیش آقاجانم. گفت آن طرف کرسى بنشین. خانوادۀ داماد روز اول ماه رمضان آمده بودند و حالا روز هشتم ماه است. این چند روز در منزل آقا جانم بودند و خانم جانم هم خوب و مفصل پذیرایى کرده بود. در این هشت روزى که آقا [داماد] در منزل آقا‏جانم اقامت کردند، آقاى کاشانى [روحانى مبارز مشهور] هم آمده بود و همدیگر را دیده بودند. براى اینکه خانه آقاى کاشانى و آقا جانم در یک کوچه بود و با هم رفیق بودند. در همانجا آقاى کاشانى به آقاجانم گفته بود: «این اعجوبه را از کجا پیدا کردى؟» در پى خانه مى‏گشتند تا اجاره کنند و عروس را ببرند. بنا بود در تهران عروسى کنند و بعد به قم بروند و بعد از8 روز خانه پیدا شد. همان خانه‏اى بود که در خواب دیده بودم، همان اتاقها با همان شکل و شمایل. حتى پرده‏هایى که بعداً برایم خریدند، همان بود که در خواب دیده بودم. آقاجانم گفت: «من را وکیل کن که من آ‏سیداحمد را وکیل کنم بروند حضرت عبدالعظیم صیغۀ عقد را بخوانند. آقا [داماد ]هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى‏کند» من یک مکثى کردم [به رسم دوران] و بعد گفتم قبول دارم و رفتند عقد کردند. بعد از اینکه گفتند خانه مهیا شد، آقام گفت که به اینها اثاث [جهیزیه ]بدهید که مى‏خواهند بروند آن خانه. اثات اولیه مثل فرش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها مثل چراغ نفتى را فرستادند و یک ننه خانم داشتیم که دایۀ خانمم بود، او را با عذرا خانم دخترش فرستادند آنجا براى پذیرایى و آشپزى. شب 16 یا 15 ماه رمضان دوستان و فامیل را دعوت کردند و یک لباس سفید و شیکى که دختر عمه‏ام با سلیقه روى آن را با گل نقاشى کرده بود دوختند و من پوشیدم.(خمینی روح الله، ص415)
    مشاوره و کارشناسی بیمه عمر و آتیه پاسارگاد - بهمن پور 09306610039 در واتساپ
    بیمه عمر و آتیه پاسارگاد آرامش در زندگی :::... @pasargadbahmanpoor. همین الان..

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •