|
|
|
|
لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : انتظار (2014-09-03)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- وصیت نامه ی عجیب حسین پناهی
- سهراب سپهری به روایت تصویر
- زندگی زیباست......
- جمع مستان گردآوری شد
- حد و مرز گذاری برای نویسندگان
- آب را گل نكنيم- سهراب سپهری
- مقایسه آثار شاعر زن از دیدگاه فكری و محتوا با شاعر مرد (معاصر)
- شعری زیبا از فریدون مشیری
- فریدون فریاد، شاعری كه در غربت درگذشت
- بیوگرافی سامی یوسف
- شعری در مدح قمر بنی هاشم علیه السلام
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)