|
|
|
|
بنده هم جهت شرکت در مسابقه اعلام آمادگی میکنم
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند
گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟
من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
بنده نیز اعلام آمادگی میکنم برای مسابقه
شکر خدا گوی ، براین نعمت بی منتهاخادم ارباب شدی با همه لطف و صفامهـــــــر ولایت شده بر نقش و جـــانغیر رضا نیست مرا هم امانجمعه به جمعه همه ایام ِ سالبوسه زند بر در دیوار حرم این جمالعشق رضا در رگ و در جان منحب رضا نعمت در خوان منهستی من بسته به الطاف اوجان من و هدیه و احسان او
http://jamal1364.blogfa.com
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
با اجازتون منم میخوام شرکت کنم در مسابقه... چندتا از دلنوشته هامو میذارم
بازهم آمده ام
ای امامم یا علی موسی الرضا(ع)
چند سالیست که بر نام تو مستی کردم
دل را از پس تو پوچ ز هستی کردم…اما…
هر زمان چشمک نازی دیدم…همچو مرغی به گنه پریدم
باز هم آمده ام…
تا که بر سر در این ایوانت
چو کبوتر باشم
بازهم آمده ام..اما…
کوله بارم پر از سنگ گنه
درد را در پس چشمم دیدی
وصله درد ز قلب و دل من برچیدی
تو مرا راه بدادی حرمت
حرم با دل و جان در کرمت…
ای امامم یا علی موسی الرضا(ع)
این که منت کنیم حرفی نیست
چون که تو گل پسر فاطمه ای و بدلت مرزی نیست
پس تو دستم را گیر
در پس معرکه هستم درگیر
هستیَم نام تو است
مستیَم از می و پیمان تو است
من گنه کردم ولیکن…
باز هم آمده ام…
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
دستت را می گذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت
یک حس گمشده آهسته شروع می کند، به جوانه زدن...
سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا
و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد...
زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟!
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
چرخ می خورم و سرگردانی ام را یله می کنم روی گنبد و گلدسته ها.
چرخ می خورم و بی قراری ام از ایوان می گذرد و بند می شود به پنجره فولاد.
چرخ می خورم و تشنگی ام در حوالی سقاخانه پرسه می زند.
چرخ می خورم مدام و کبوتر آرزوهایم بالبال می زند.
من همان آهویم که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامان امن تو آویخت. همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم که هنوز هم ضمانت بی دریغ تو را فخر می کند. نشانی ساده تو از خاطر هیچکس نمی رود؛وقتی خورشید، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر آسمان بردنتان؛ وقتی ابرها سایهسار شمایند و شما سایه بان خاک تا افلاک. و من هنوز آه می کشم و هنوز چرخ میخورم و هنوز چشمم به گنبد و گلدسته هاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی.
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : zina (2014-09-08)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)