|
|
|
|
سخت است جدا شدن از شهر خاطره های پیامبر؛ اما تو «رضا» شده ای به رضای الهی؛ غریب آمده ای تا اسلام را از غربت بیرون بیاوری، تا غریبه ها را آشنا کنی با هم.
کبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوری را به جان می خرند تا نزدیک باشند به تو؛ کسی که تو را دارد، غریب نخواهد شد.
چشم ها در ایوان طلای تو، مثل گمشده ها به اصل خویش،به روزگار وصل خویش بازمی گردند. سناباد طوس، منزلی شده است تا هر کسی خودش را دوباره بیابد. آدمی، غریب است در این دنیا و تو امام غریبانی؛ آدمی مسافر است و تو کاروان سالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواق های تو، به دروازه های ملکوت برسیم.
چرخ می خورم و سرگردانی ام را یله می کنم روی گنبد و گلدسته ها.
چرخ می خورم و بی قراری ام از ایوان می گذرد و بند می شود به پنجره فولاد.
چرخ می خورم و تشنگی ام در حوالی سقاخانه پرسه می زند.
چرخ می خورم مدام و کبوتر آرزوهایم بالبال می زند.
من همان آهویم که همزاد خطر بود و ترس خود را از دامان امن تو آویخت. همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم که هنوز هم ضمانت بی دریغ تو را فخر می کند. نشانی ساده تو از خاطر هیچکس نمی رود؛وقتی خورشید، خانه زاد شماست و باران، پاداش دست بر آسمان بردنتان؛ وقتی ابرها سایهسار شمایند و شما سایه بان خاک تا افلاک. و من هنوز آه می کشم و هنوز چرخ میخورم و هنوز چشمم به گنبد و گلدسته هاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی.
این باران نیست که تبعید مىشود؛ این زمین است که گاهى قسمتى از آن، از سرزمین باران فاصله مىگیرد. تحول، ارمغان شکوهمند دستهاى اوست.
هر چند گاهى چتر سیاهى، ناجوانمردانه، عقلى یا احساسى را از نفس کشیدن باز دارد، اما چه قسمت از مملکت حضرت باران در سیطره چتر است؟ مگر نه آنکه حکومت حضرتش، حکومت بر قلبهاست؟!
پس این آواز زمین است که مىخواند: اى سروش حقیقت، مباد پنجرهاى رو به تو بسته یا لحظهاى از آغوش مهربانىات گسسته!
این، نجواى دل زائر است که: «پرواز را از یاد نخواهم برد بر گرد گنبد طلایىات و لذت پروانه شدن را بر گرد شمع همیشه روشن وجودت»
به یقین، او مىشنود و صداها، زمزمهاى عاشقانهاند.
آقا جون اگه بدونی چقدر نگفتنی دارم برات..
وقتی طبق قرار هر سال بلیط مشهدمو واسه نیمه شعبان گرفتم ک با دوستام بیام پابوس ولی بعد از چند روز به دلایلی کنسلش کردم با حودم عهد بستم تا راهیم نکردی مشهدت اینجا حرفی از دلتنگی نزنم ولی پنجشنبه ای که گذشت شب تولدم عروسیم بود این شد که بیام الان بهت بگم ضامن همیشگی کمکم کن که امین به داشتنم بباله کمک کن به همه دخترا و پسرای دم بخت بساط ازدواجشون جور بشه جان جوادت..
خلاصه اینکه دوستام بدون من راهی شدن مشهدت و من اشکام سرازیر بودن..چقد زجه زدم چقد بغض کردم چقد دلتنگیم چند برابر شد چقد باهاشون با پای دل زیارت کردم...دل را به دست پنجره فولاد میدهم
اینجا برای هر در بسته کلید هست
من از کبوتران حرم هم شنیده ام
فرصت برای بال اگر می پرید هست
یادم است اولین باری که برای زیارت حرمت به مشهد مشرف شدم بدون هیچ گونه بهانه ای بغض در گلویم حلقه زد, نتوانستم بغضم را بشکانم. هنگامی که از دور چشمم به حرمت افتاد بغضم را شکستم. حرمت نورانی تر از خورشید بود و مرا به سوی خود فرا میخواند. فقط سه روز فرصت داشتم. دوست داشتم تمام فرصتهایم را در حرمت بمانم و بگریم. گریستن در حرمت بسیار زیباست.ای مظهر خوبیها حرمت مانند قسمتی از بهشت است که خداوند عالمیان برای جهانیان روی زمین قرار داده تا هر کس بهرهای کافی ببرد و نیازهایشان را از نمایندهی او روی زمین و این مرز و بوم بخواهد تا درد دلشان را با غریب الغربا بگویند و از او کمک بگیرند.
ای طلیعه هشتم! تو آمدی تا صحیفه عشق بدون مفسر نماند و تو آمدی با خود عشق و صفا و صمیمیت را به ارمغان آوردی و من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم. آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانه ات کنم. آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم و ریزه خوارخوان کرمت گردم. مولایم! ای طبیب دردمندان! ای سنگ صبور خسته دلان! ای امید ناتوانان! روزگارم بدون تو و فرزند تو همچون مرگ تدریجی و جانکاه است. و در آخر ای امام خوبان باز مارا برای زیارتت بطلب.
کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : nalbandi (2014-09-07)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)