|
|
|
|
يه روزي يكي پياده از شهر به ده مي رفت ظهر شد و گرسنه شد و زير درختي نشست و لقمه اي رو كه زنش براي تو راهي براش گذاشته بود رو بيرون اورد تا بخوره.
هنوز لقمه اولو دهنش نگذاشته بود كه سواري از دور پيدا شد. مرد طبق عادت همۀ مردم بفرمايي زد و از قضا سوار ايستاد و گفت: رد احسان گناهه
از اسب پياده شد و به اين طرف و اون طرف نگاه كرد و چون جايي رو براي بستن اسبش پيدا نكرد پرسيد:
افسار اسبم رو كجا بكوبم؟
طرفم كه از اون تعارف نا به جا ناراحت شده بود گفت: ميخشو بكوب سر زبون من!!
منبع: سیمرغ
ویرایش توسط بهمن پور : 2015-02-19 در ساعت 18:22
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- شاه می بخشد ، شیخ علی خان نمی بخشد
- ریشه ضربالمثل "حرف مفت زدن"
- ضرب المثل و سخنان جالب درباره ازدواج!
- لقمه گلو گیر
- داستان ضرب المثل پيراهن عثمان
- اندرین صندوق جز لعنت نبود
- دیزی می غلتد درش را پیدا می کند
- ریشه ی ضرب المثل از تو حرکت از خدا برکت !
- ميخشو بكوب سر زبون من!!
- شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی
- الف را نمي گويم ، جانم خلاص
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)