|
|
|
|
رساله دلگشا - عبید زاکانی
خواب دیدم قیامت شده است.
هر قومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سر هر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رسانیدم و پرسیدم:
"عبید، این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده، نگهبان نگماردهاند؟!"
گفت:
"میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله"
رساله دلگشا - عبید زاکانی
ویرایش توسط بهمن پور : 2015-04-18 در ساعت 20:32
3 کاربر از صدای رسا برای این مطلب تشکر کرده اند : مهرگان (2015-02-13),بهمن پور (2015-09-22),حسنعلی ابراهیمی سعید (2015-04-01)
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- شعری طنز به مناسبت نزدیک شدن به نوروز
- تفاوت های فرهنگی باخت در ایران و اروپا
- به این شاگرد چند می دهید؟
- شعر طنز جالب درمورد متروی تهران!
- خبر فوری
- انسان و حیوان
- نامه ی فدراسیون ایران به فدراسیون آرژانتین
- رساله دلگشا - عبید زاکانی
- مطالب جالب درباره تفاوت دختران و پسران
- عاشقی از زبان مشاغل مختلف ( طنز )
- تاریخچه تقلب و روشهای آن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)