بسیار دیدهایم که افراد قربانی صداقت و مبالغه نکردنهای خود میشوند زیرا سخن آنها را نه واقعیت بلکه بازهم نوعی گزاف گویی به حساب آورده و در نتیجه به شدت در رده پایینتری از آنچه گفته میشود، طبقهبندی میشوند.
هانری برگسون، فیلسوف فرانسوی، در کتاب معروفش «خنده» (۱۸۹۹) گزافه گویی را چنین تعریف میکند: «سخن گفتن از چیزهای کوچک، به گونهای که گویی چیزهایی بزرگ هستند را میتوان به صوتی عام، گزافگویی نامید». پرسش آن است که کنشگر اجتماعی که دست به این کار میزند، آیا با گزاف گویی پاسخ و درمانی برای حقارت خود میجوید، یا در پی حقیر کردن مخاطبی است که شاید از خود بزرگتر بیابد و تاب این واقعیت را ندارد. گزاف گویی برخلاف «دروغ» که پیشتر از آن صحبت کردیم، ابداع و جا زدن یک امر غیر واقعی به جای یک امر واقعی نیست، بلکه تغییر رابطهای است ذهنی با آنچه میخواهیم در نظر خود یا دیگری، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه، ابعاد و اهمیتش را تغییر دهیم. این تمایل به دگرگون کردن واقعیت، بدون شک دلایلی شخصی و فردی در بر دارد که میتواند به وجود حقارت و عقدهای در کنشگری که دست به آن میزند، برگردد.
اما پرسش ما، به رابطهای اجتماعی مربوط میشود که چنین رفتاری را تشدید میکند. با مروری بر فرهنگهای گوناگون، شاید چندان به دور از واقعیت نباشد که در فرهنگهای مدیترانهای، چه در جنوب و چه در شمال آن، یعنی فرهنگهای عرب و یهود از یک سو و لاتین و کاتولیک از سوی دیگر، تمایلی بیشتر به گزاف گویی، در عرصه عمومی و به عنوان رفتاری اجتماعی ببینیم تا در فرهنگهای شرق دور یا شمال اروپایی و به معنایی دیگر در فرهنگهای کنفوسیوسی یا پروتستان و پوریتان. دلایل این امر، موضوع مطالعات زیادی بودهاند اما از این امر تجربی جدا نیستند که در گروه اول، رفتارهای اجتماعی، بیمحابا و بیپردهتر و در گروه دوم، رفتارها خویشتندارانهتر هستند. همان تمایزی که میتوان میان رفتار یک ایتالیایی و یک سوئدی متعارف در اروپا مشاهده کرد، شاید تا حد زیادی بتواند تمایل اولی را به گزافگویی و تمایل دومی را به پرهیز از این کار نشان دهد.
در اشاره به گفته برگسون این نکته را هم باید اضافه کرد که او، این رفتار را موقعیتی «خنده آور» قلمداد میکند که در روانشناسی اجتماعی گروه نخست تمایل بسیار بیشتری به آن همچون گریز از جدیت وجود دارد، در حالی که در گروه دوم، تمایل کمتری به موقعیتهای مضحک و برعکس تمایل بیشتری به موقعیتهای جدی دیده میشود. اگر به فرهنگ خود نگاه کنیم، باز هم ناچاریم که بر اساس موقعیتهای اقلیمی و جغرافیایی و تاریخی تمایز بسیار زیادی بین رفتارهای اجتماعی قائل شویم. اما به همان اندازه که به طور عام میتوانیم تمایل به شوخی و گریز از جدیت را در بخش بزرگی از رفتارهای ایرانی ببینیم، به همان اندازه هم نباید از اینکه خود را باید در طبقهبندی مزبور در گروه مدیترانهایها قرار دهیم تعجب کنیم.
وجود سنت بزرگی از طنز و شوخی و خنده، و در ادبیات کلاسیک، هزلیات، در مجموعه زبان فارسی و در ایران مرکزی غیر قابل انکار است. به گونهای که شاید چندان به دور از حقیقت نباشیم اگر بگوییم که مفهوم «رندی» در شعر کلاسیک فارسی و با گستره عظیمی که دارد زیاد از آنچه برگسون «مضحک» (با کمیک) مینامد دور نیست. طنز تلخ، یا گریز از واقعیت برای حفظ بقا، مفهومی آشنا در شرایط و بحرانهای بزرگ اجتماعی است. این نقطه نظر میتوان برای این تمایل به گزاف گویی در فرهنگ ایرانی دلایلی تاریخی و اجتماعی به دست آورد که در طول تجربه فرهنگی این پهنه به صورتی تقریبا ثابت وجود داشتهاند و از همه مهمتر عدم پایداری موقعیتها و شکننده بودن آنها. موقعیتهایی که هم آسیبهایی مثل دروغ و چاپلوسی را توجیه میکنند و هم رفتارهایی مثل گزافگویی. هم از این رو، در رفتارهای روزمره و مبادله میان مردم، تعریف و گزاف گویی از خود و نزدیکان خود، به خصوص جایی که امکان وارسی و حقیقتیابی وجود ندارد، رفتارهای رایجی هستند: بسیار در مکالمات روزمره میشنویم که افراد و مدیران و نخبگان درباره دانش خود، موقعیت خود یا خانواده خود، و به خصوص بستگانی که در آن سوی مرزها هستند، موفقیتهای ایرانیان در جهان و غیره، گزاف گویی میکنند و موفقیتهای خانواده، و به خصوص کودکان خود را با عنوان «حیرت انگیز» بودن مطرح میکنند، آن همدردی که پایانی برای این قبیل توصیفها نه در کمیت و نه در محتوا متصور نیست.
اما باید دقت داشت که این رفتارها تا حد زیادی قابل درک هستند زیرا، اولا موقعیت کسانی که از آنها سخن میگویند، به شدت شکننده است و ثانیا، به دلیل رواج این رفتار، نبود گزاف گویی، به نوعی سبب تحقیر واقعیت میشود. بسیار دیدهایم که افراد قربانی صداقت و مبالغه نکردنهای خود میشوند زیرا سخن آنها را نه واقعیت بلکه بازهم نوعی گزاف گویی به حساب آورده و در نتیجه به شدت در رده پایینتری از آنچه گفته میشود، طبقهبندی میشوند. اما خروج از این موقعیت و از اینگونه رفتارهای اجتماعی به نوعی، غیر قابل اجتناب مینماید. در معنایی ادامه دادن به تمایل به امر مضحک در تعریف برگسون، خطر تجربه زیستی در موقعیت بحرانی جهان را امروز دیگر کاهش نداده بلکه افزایش میدهد. دلیل این امر به سادگی در آن است که عوامل دستکاری کنندهای که امروز در نظام جهانی، از جمله در نظامهای اطلاع رسانی، انباشت و توزیع شناخت وجود دارند، عواملی هستند که موقعیتهای مضحک را به جزئی از دادههای خود بدل کرده و از آنها بهشدت برای دستکاریهای بیشتر بر افراد استفاده میکنند.
از جمله، با درونی کردن گزافه گویی و خارج کردن آن از موقعیت خود آگاه به موقعیت ناخودآگاه، که سبب میشود فرد توهمات ناشی از گزافه گوییهای خود یا دیگران را هر چه بیشتر به حساب واقعیتها گذاشته و بر اساس این دادههای توهمزا تصمیم گیری کند. تصمیمهایی که میتوانند بسیار برای او و برای نظام اجتماعی گران تمام شوند، همچون مهاجرت، تغییر شغل، از هم گسستن خانواده، تغییر رادیکال روابط و گرایشها و سبک زندگی و... که پایه و اساس آنها میتواند به سادگی گزافه گوییهای خود یا دیگران باشد، اما قربانیان آنها باید تجربههاییگاه بسیار دردناک را تحمل کنند.
نگارنده: ناصر فکوهی