مدتیست مُد شده که در گروههای مختلف در شبکههای اجتماعی مانند لاین، وایبر و غیره، مطالب توسطِ افرادِ مختلف به اشتراک گذاشته شود. مطالبِ علمی، فرهنگی، ورزشی، اجتماعی و هنری که شخص، آنها را جالبِ توجه یافته و تمایل دارد دوستان یا آشنایان را از آنها مطلع کند. البته همیشه هم مطالب چندان جالب و جذاب نیست و گاه افراد صرفا طوطیوار، به اشتراکگذاشتنِ مطلب میپردازند. نمونهها بسیار است اما یکی را که اخیرا به آن برخورد کردهام، برایتان میگویم. مطلبی راجع به یک خوانندهی فرانسوی دیدم که حتا نامِ او را اشتباه نوشته بودند. حدود ده، دوازده خط مطلب بود و در هریک از شبکههای اجتماعی که عضو هستم، این مطلب به چشم میخورد. حتا یک نفر حاضر نشده بود، اصلِ مطلب را حداقل در اینترنت جست و جو کرده و از صحتِ آن مطلع شود. البته شاید با خودتان بگویید یک مطلبِ کوتاه راجع به یک خوانندهی فرانسوی مگر چه اهمیتی دارد که آدم برای اطلاع از صحتِ و سقمِ آن وقت بگذارد؟ اما نکته اینجاست که ما چهقدر به درستی مطالبی که به اشتراک میگذاریم، هرچند کوچک، اطمینان داریم؟ چه اندازه به قولی به شعورِ مخاطب احترام میگذاریم که هر مطلبی را برایش به اشتراک نگذاریم؟
احترام به شعورِ مخاطب، یکی از ضروریات است، به خصوص برای نویسندگانی که مطالبشان خواه داستان، نقد، شعر و خواه اخبار و گزارش و یادداشت، مخاطبانِ بسیار دارد. نویسنده با انتشارِ مطالبِ خود، نقشِ بسیار تأثیرگذاری بر لایههای پنهانی ذهن و روحِ مخاطب دارد. او میتواند با نگارشِ صحیح و صادقانه، خواننده را به فکر وا دارد و مفاهیمِ عمیقی بر ذهنِ او حکاکی کند. به عبارتی میتوان گفت اندیشهی مخاطب مستقیم یا غیرِ مستقیم در دستِ نویسنده است. حال او میتواند با احترام به شعورِ مخاطب و پرهیز از گفتنِ مسائلِ کماهمیت و بدیهی و یا پرهیز از گفتنِ مطالبِ اشتباه با منابعِ غلط، ذهنِ او را ارزشمند دانسته و او را به فکر وا دارد یا با زردنویسیها او را به بازی گرفته و چون عروسکِ خیمهشببازی به آن سو که میخواهد هدایت کند.
متأسفانه با رواجِ زردنویسی و اشتباه نویسی در جامعهی امروز، مخاطب به نوعی بازیچه قرار گرفته است. او هر روز با مطالبِ کمارزش و زرد در نشریات و کُتب روبهرو میشود و کمکم به صورتِ ناخودآگاه به چنین روندی عادت کرده و اندیشه و ذهنِ او گویا به خواب میرود. چند سالِ پیش برای آزمودنِ این موضوع، یک شخصیتِ خیالی ساختم. مردی به ظاهر فیلسوف با اسم و فامیل با مُسمایی که پس از کلی جست و جو و تحقیق راجع به دو کشور، مادر و پدری نیز برای او خلق کردم و مطمئن شدم هیچ اسمی مشابهِ آن در اینترنت یافت نمیشود. سپس شروع کردم از زبانِ شخصیتِ خیالیام جملاتِ خردمندانه نوشتن، و آنها را در شبکههای مجازی قرار دادم. چندی نگذشت که از من در خصوصِ این فیلسوفِ مهم و تأثیرگذار و گمنام! پرسشهای بسیاری شد. که نامِ کتابهایش چیست؟ متولدِ چه سالیست؟ چرا در موردِ او کتابی در اینترنت وجود ندارد؟ چرا به افرادی فیلسوف و صاحبنظر چون او اهمیتِ فراوان داده نشده است؟
چندی بعد، در یکی از صفحاتِ به قولی هنری که به شخصِ خاصی تعلق داشت، شعری از پابلو نرودا بدونِ ذکرِ نامِ او دیدم. در کمالِ ناباوری، نظراتِ را میخواندم که عموما شاملِ تعریف و تمجید از آن شخصِ خاص به خاطرِ سرودنِ این شعرِ زیبا بود. یادم است کامنت گذاشتم که به گمانم شعر به پابلو نرودا متعلق باشد. گفتنِ حقیقت همان و بلاک شدن توسطِ صاحبِ صفحه همان! با خودم فکر کردم اکنون که به شعورِ مخاطب احترام نمیگذارند و مطالبی چنین معروف از نویسندگان و شاعران بزرگ را به نامِ خود به اشتراک میگذراند یا مطالبِ غلط پُست میکنند، چرا مخاطب نباید از شعورِ خود بهره گیرد؟ چرا باید هر مطلبی را که جلوی چشمش بود، بی چون و چرا بپذیرد و به درستیِ آن ایمان داشته باشد؟
قدیمیها انگار راست میگفتند که شنونده باید عاقل باشد!
در زمانهای قدیم، افسانهها و داستانهای ملی میانِ مردم سینه به سینه نقل میشد تا زمانی که تکنولوژی هنوز به وجود نیامده بود، داستانها و مطالب به تمامِ نسلها منتقل شوند. اما اکنون که تکنولوژی وجود دارد، به جای مطالبِ خواندنی و مهمتر از همه، صحیح با منابعِ معتبر، تنها مطالب تکراری و بدونِ محتوا به چشم میخورد. با این حال دیدنِ این مطلب کمی امیدوارم کرد؛ کتابخانهای برای کودکان نابینا در حالِ افتتاح است که از همهی مردم یاری طلبیده، به این صورت که کتابی در حوزهی کودک و نوجوان انتخاب کرده و از اول تا آخر آن را بخوانند و صدای خود را ضبط کنند و برای کتابخانهی موردِ نظر بفرستند. البته جالب، جالب که نه ناراحتکننده، این است که چنین مطلبی بسیار کمتر به اشتراک گذاشته شده، نسبت به مطلبِ پر از غلط و اشتباهِ خوانندهی فرانسوی!
نگارنده : ن کیوانپور