سعدی، فردوسی، نظامی، ناصرخسرو و بقیه نامآوران پهنه ادب فارسی هرجا ضرورتی بوده نقبی به پنبه زدهاند تا نتیجهای بگیرند و حکمتی خلق کنند.
حکیم نظامی میگوید «ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش / هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش» و ناصرخسرو میسراید که «شوپنبه جهل برکش از گوش / بشنو سخنی به طعم شکر». سخن این دو شاعر حالا یک ضرب المثل پرکاربرد فارسی است، این که گاهی با لحن تهدید یا با نیت نصیحت به هم می گوییم این پنبه را از گوشت بیرون کن یعنی حرف درست را بشنو و بپذیر. شعرای ایران زمین با پنبه، بازیها کردهاند و مردم نیز این رشتههای ظریف را در ادبیات خود جا دادهاند تا ما مردم قرن بیست و یکم که میراث دار این پیشینه هستیم همچنان از لطافت رشتههای پنبه برای ظریف کردن سخنمان استفاده کنیم.
ما گاهی به بعضیها می گوییم پهلوان پنبه که منظورمان پهلوان پوشالی است، همانی که دهخدا، معین و عمید در لغتنامههایشان به آن می گویند پهلوان دروغین، یلی که اندامی درشت، شانههای پهن و بازوان ستبر دارد ولی ترسو و کم زور است. پشت اصطلاح پهلوان پنبه یک پیشینه جالب وجود دارد و آن به زمانی نامعلوم در تاریخ برمی گردد که در برخی اعیاد و جشنها مردی نحیف و لاغر اندام همه بدنش را با پنبه میپوشانده تا پهلوانی قوی و هیکل دار به نظر بیاید و در میانه میدان با کسی که نقش حلاج را بازی میکرده حرکاتی موزون انجام میداده که بتدریج و برای خنده حضار آن حلاج با کمان پنبه زنیاش پنبههای آویخته به بدن پهلوان پنبه را میریخته تا زمانی که او کاملاً از پنبه پاک و هیکل نحیفش ظاهر شود. ریشه ضرب المثل ما ایرانیها که می گوییم «پنبهاش را زدند» هم در همین مراسم است، ضرب المثلی که کنایه ای است از فاش کردن اسرار کسی و فهماندن این نکته به مردم که شخص مورد نظر آنی نبوده که به نظر میرسیده است.
این ضرب المثل اما با ضرب المثل «رشتهها را پنبه کردن» تفاوت معنایی دارد، چون رشته کسی را پنبه کردن کنایه ای است از خنثی کردن کوششهای کسی یا بی اثر کردن زحماتش. اما شاید یکی از پرکاربردترین ضرب المثل های ما فارسی زبانها این باشد: «شتردر خواب بیند پنبه دانه /گهی لف لف خورد گه دانه دانه». دهخدا در لغتنامهاش مینویسد لف لف خوردن یعنی با همه دهان یا به اصطلاح دولپی خوردن و اشاره این بیت شعر به آدمهایی است که خیال پردازند و همیشه غرق در رؤیا، آن هم در حالی که بلندهمت نیستند و تلاشی نمیکنند. پس در ادبیات عامه این افراد به شتری تشبیه میشوند که عاشق دانه پنبه است ولی چون دستش به آن نمیرسد در رویاهایش گاه پنبه دانه را دانه دانه میخورد و گاه دولپی.
حالا بگوییم از ضرب المثل «با پنبه سر بریدن» که این روزها و حتی قبل تر از روزگار ما نیز عادت بسیاری از مردمان بوده و هست. دهخدا مینویسد با پنبه سر بریدن یعنی با نرمی و تدبیر باعث آزار کسی شدن و دیگران نیز می گویند سربریدن با پنبه اشاره به سیاستی دارد که میگوید مدارا کن و منتظر فرصت تلافی کردن بمان و با بعد با زیرکی به او صدمه بزن، یعنی به نرمی و لطافت رشتههای ظریف پنبه تا قربانی از آن بویی نبرد. اما یکی از پرکاربردترین ضرب المثل های ما که میگوید «چند مرده حلاجی» گرچه مستقیم نامی از پنبه نمیبرد اما حلاجی که همان پنبه زنی است یادآور این محصول سفید و لطیف است. «چند مرده حلاج بودن» کنایه از انجام کاری است که در حد توان چند مرد است، بنابراین وقتی کسی شروع به لاف زدن یا خودستایی میکند ما از باب تعریض و کنایه به او می گوییم باید دید چند مرده حلاجی، یعنی باید دید تا چه اندازه موفق خواهی بود.
اما حلاجی که در این ضرب المثل استفاده شده آن پنبه زن کوچه و بازار نیست، بلکه اشاره به منصور حلاج دارد که پنبه زنی شغل پدرش در خوزستان بوده است. منصور، عارف قرن سوم هجری است که به علت جمله معروف انا الحقش به کفر متهم شد و عاقبت بر سر دار رفت، آن هم به طرزی فجیع که در تاریخ بیهقی با جزئیات بیان شده و قطع شدن دو دست منصور، سپس تلاش او برای مالیدن خون دست قطع شده به چهرهاش برای این که دشمنان فکر نکنند زردی رخش از ترس است، سپس از کاسه درآوردن دو چشمش، بریدن زبانش، سپس گردن زدنش و در نهایت سوزاندن جسدش و به آب دادن خاکسترش را در روایتی تاثیرگذار نقل میکند. حالا مرگ منصور حلاج که تا آخرین لحظه زندگی بر اعتقادش ایستاد و پا سست نکرد برای ما ضرب المثلی شده از یک پنبه زن زاده تا به کسانی که ادعایی دارند بگوییم باید دید که چقدر تاب و توان تحمل و پایداری داری.
برگرفته از جام جم آنلاین