به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    هم سایه
    تاریخ عضویت : جنسیت Apr 2015
    سن : 36
    نوشته ها : 387 تشکر : 135
    مورد تشکر: 348 مرتبه تشکر شده در 224 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 0 وبلاگ :
    ن کیوانپور آنلاین نیست.

    به عزت کنی پند سعدی به گوش

    نخست / گرت عقل و رای است و تدبیر و هوش

    بدون سعدی نمی­شود ایران را شناخت و به طریق اولی نمی­شود بر ایران سلطنت کرد. ( سر تعابیر توقف نکنید؛ اگر از سلطنت دل خوشی ندارید و از آن گریزانید، موقع خواندن جمله­ام را ویرایش کنید و جایش بگذارید ریاست.) البته سعدی متخص ملوک نیست؛ قصاب و بنا و معلم و دانشمند و هنری مرد و بقال و شوفر و لبویی و وزیر و وکیل و پاسبان و عیار و طرار و عاشق و معشوق و درویش و زاهد هم کارشان بی سعدی راه نمی­افتد و راه به جایی نمی­برد. سعدی معلم بی­بدیل زندگی و راهنمای بی­نظیر تفکر و تعقل است. ملوک که جای خود دارند، مردم عادی هم اگر سعدی بخوانند و آموزه­هایش را در زندگی به کار بندند، یک چیز دیگر می­شوند و زندگی­شان یک معنای دیگر پیدا می­کند. بین معلمی که سعدی بلد است و معلمی که چیزی از سعدی نمی­داند، یک دنیا فاصله است، حتی اگر میزان دانایی و تبحرشان در تدریس یکی باشد. از معلم فارسی دبیرستانمان – خدا بیامرز – که اصرار داشت تکه­هایی از بوستان و گلستان را توی مخمان کند، به یاد دارم که « مهم نیست بعدا چه کاره می­شوید، مهم این است که اگر روزی خدای نکرده فقیر و تنگ دست شدید، بدانید که نباید حاجت به ترش روی ببرید : « مبرحاجت به نزدیک ترش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی / اگر گویی غم دل با کسی گوی / که از رویش به نقد آسوده گردی » و اگر به خواست خدا غنی و ثروتمند و منعم شدید، حواستان باشد که مثل آن بخیل مال دار خسیس نشوید که « فی الجمله خانه او را کس ندیدی در گشاده و سفره او را سرگشاده درویش به جز بوی طعامش نشنیدی / مرغ پس از نان خوردن او ریزه نچیدی. »

    من درباره ادبیات فارسی حرف نمی­زنم و نمی­خواهم مثل آن معلم زنده یاد سعدی درس بدهم. حرفم و بحثم چیز دیگری است. سعدی مرد بزرگی است و ما در ایران مرد بزرگ کم نداریم. به خصوص در شعر و حکمت بزرگانی داریم که در دنیا شبیه ندارند. فردوسی توسی داریم که حکیم است و در حماسه سرایی هیچ کس به گردش نمی­رسد. نظامی داریم که در لطافت و حکمت و اسرار عاشقانه دومی ندارد. مولانا جلال الدین محمد داریم که آموزه­های عرفانی­اش همه جان­های شیدایی دنیا را هوایی کرده تا دنبال دوست بگردند و نقد عمر را صرف محبت و معرفت کنند. در همین شیراز بی­مثال سعدی، حافظی داریم که « لسان الغیبش » لقب داده­اند و شعرش را به سحر، بل معجزه­، بلکه وحی نسبت کرده­اند. این­ها که قله­های ادب فارسی هستند، در حول و حوششان صدها سخندان نامی و عارف بی­نظیر داریم که هر کدام به تنهایی و با یک کتاب مملکتی را از حیث معلمی ادب و معرفت کفایت می­کنند. و تازه این­ها همه خود متصل به منبع فیضی هستند که از کلام الله و کلام انسان­های کامل – که آن هم کلام الله است – لبریز است. فارسی و عربی میراث گران سنگی به ما رسیده است که اگر خود را از آن محروم نسازیم و چشم و گوش بر آن نبندیم، سعادت دنیا و آخرتمان تضمین است. دست یابی به فلاح و صلاح چندان هم سخت نیست. همین که آموزه­های ابتدایی و اخلاقی بزرگان دین را به کار بندیم، برای هفت پشتمان کفایت است...

    می­دانم این جا جای مفصل حرف زدن و سرِ خواننده مجله را درد آوردن نیست. اما در همین باره حیف است اگر اشاره­ای به حکایت بروزیه طبیب نکنم و رد شوم. برزویه طبیب همان مرد بزرگی است که قریب 10 سال سختی و مرارت کشید و ده­ها خطر مالی و جانی را به جان خرید و به هندوستان رفت و کتاب معروف « پنجا تنترا » را استنساخ کرد و به اسم « کلیله و دمنه » به ایرانش آورد. خود این ماجرا برایتان جالب نیست که یک زمانی در این مملکت برای به دست آوردن یک کتاب – آن هم کتابی که هندی­ها مثل یک راز گران­بها در پس پرده حفظ و حراستش می­کردند – دانشمندی به عظمت برزویه را به کام شیر فرستاده­اند تا به آن حکمت هندی دست پیدا کند؟ بگذریم از وضع و حال امروزمان که عمدتا کتاب نمی­خوانیم و برای کتاب ارزش قائل نیستیم و کتاب را -–به خصوص کتاب­های بازمانده از زمان تحصیل را – توی جعبه می­کنیم و به انباری می­بریم که مبادا جای ظرف و مجسمه چینی و بلوار بی­اصل و نسبمان را تنگ کنند. قدیم برای کتاب – به خصوص برای کتاب خوب – ارزش قائل بودند و در بالاترین سطوح هزینه دادند و کتاب­های معرفتی را از شرق و غرب عالم جمع کردند کسی که ظاهربین است و بی­فراست، تعجب می­کند که اولا چرا بابت داستان شیر و گاو و روباه و شتر و لاک­پشت، انوشیروان به تک و تا افتاد، و ثانیا این داستان­های نه چندان بامزه متضمن چه حکمتی بودند که برزویه و یارانش را 10 سال آزگار به خطر انداخت؟ جالب­تر این که وقتی برزویه شیر و دست پر از سفر هند برگشت، انوشیروان از او خواست که خودش مزد تحصیل کتاب را تعیین کند و هر چه می­خواهد، بخواهد. شاه شرطی و حدی نگذاشت که تا این سقف اگر طلب کنی می­دهم و بیش از این برایم میسور نیست. علما می­گویند انوشیروان چنان از تصاحب این کتاب شریف ذوق زده بود که اگر برزویه در ازایش سریر حکومت را طلب می­کرد، از او دریغ نمی­داشت. پول و لباس و مقام که سهل است، برزویه می­توانست بگوید کنار برو تا از امروز من که داناترم، بر این تخت بنشینم. اما برزویه نه مال خواست و نه جاه. او گفت این کتاب پنج باب دارد و من رخصت می­خواهم که بابی به آن اضافه کنم و اسمش را برزویه طبیب بگذارم.

    حقیقتا باید به هوشمندی این طبیب یگانه آفرین گفت که با درج این باب خودش را و نام شریف خودش را و مهم­تر از همه مرام و طرز فکر عالمانه و عالی­اش را جاودانه کرد. میلیون­ها طبیب آمدند و کار کردند و مردند و خاک شدند و رفتند پی کارشان، اما به قول حافظ « قصه ماست که در هر سر بازار بماند». از همین انتخاب برزویه می­توانیم بفهمیم که او حرف مهمی داشته و نکته بدیعی می­خواسته بگوید و اصرار هم داشته که اولا این حرف دیده شود، ثانیا تا جهان باقی است و آدمی پابرجا، این حرف هم بماند. این حرف مهم چه بود؟ « کلیله و دمنه » را به نثر درخشان نصرالله منشی همین امروز پیدا کنید و این فصل را بخوانید و اگر قبلا خوانده­اید، دوباره بخوانید که لذتی وصف نشدنی دارد. کلیتش این است که برزویه می­گوید طبیب جسم من بودم، اما مردم مرض روحی و روانی داشتند و مشکلشان مربوط به کبد و روده و معده و طحال و قلب و سرشان نبود. این آشفتگی روحی بشر و این مرض روانی­اش مال این است که او اصول اخلاقی را رعایت نمی­کند و از نفس مراقبت نمی­کند. مخلص کلام این که اگر دروغ نگوییم و حق کسی را نخوریم و از دیوار کسی بالا نرویم و آن چه را برای خود نمی­پسندیم، بر دیگران روا نداریم و دیگران را آزار ندهیم و باز بان به همسایه و رفیق و غریبه نیش نزنیم، روانمان هم آسیب نمی­بیند و به مرض مبتلا نمی­شود. خوب بودن خیلی هم سخت نیست و همین که ما حقوق دیگران را تضییع نکنیم و به دیگران – بلکه به خودمان – ظلم نکنیم و خودمان را جز چیزی که هستیم جا نزنیم، کافی است که رستگار شویم و سعادت دنیا و آخرتمان را تضمین کنیم. و مگر پیامبران برای چه مبعوث شده­اند و اولیاالله برای چه آمده­اند؟ لب و لباب دستورات دینی – بلکه همه ادیان – آیا جز همین چهار، پنج دستوری نیست که برزویه طبیب در « کلیله و دمنه » فهرست کرده است؟ ریا بد است، عجب از ریا بدتر است. خودنمایی زشت است و ظلم به دیگران زشت­تر. انسان آزاد است، اما آزادی­اش محدود به این اصل مهم است که دیگران را نیازارد و مزاحمتی برای بقیه ایجاد نکند. دین هم همین را می­گوید و چکیده و خلاصه هزار سال ادبیات فارسی هم اتفاقا همین است.

    عصاره حافظ و سعدی و مولوی و سنایی و عطار این است که « مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش ». شاعران و عارفان از عجب گریزان­اند و به شدت حق الناس را یادآور می­شوند. همین سعدی از اولش تا آخرش به پادشاه و وزیر و شیخ و رعیت تاکید می­کند که باید حقوق یکدیگر را محترم شمارید. معلمی که بد درس بدهد، یعنی این که حقوق محصلاتش را زیر پا گذاشته. محصلی هم که حرمت استادش را ندیده بگیرد، حق معلم را ضایع کرده. حاکم باید حواسش به ضعیفا و پیرزن­ها باشد، که اگر نباشد، دود آهِ دل مظلوم مملکت را به باد می­دهد. رعایا هم باید حق والی را محترم بشمارند و در روز حادثه تنهایش نگذارند و... ظاهر قصه ساده است، اما به همین سادگی هم نیست و نیازمند تامل و دقت و مراقبت است...
    هنر به چشم عداوت بزرگ­تر عیب است / گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است...

    مطلب روشن است، منتها خدا نکند که نسبت به کسی دچار غرض و مرض شویم و حرف حقش را نشنویم. حضرت امیر (ع) نیکو فرموده که به « ماقال » نگاه کنید و درگیر « من قال » نشوید. این « من قال » متاسفانه حجابی است که روی نه فقط هنر، که روی حرف حق می­کشیم و خودمان را از آن محروم می­کنیم. خدا چشم عداوتمان را کور کند و بی­غرضی را تصیبمان نماید. اگر رفیق هم دل مایی بگو آمین، یا رب العالمین.

    نوشته سیدعلی میرفتاح-برگرفته از ماهنامه سرآمد بنیاد ملی نخبگان

  2. کاربران زیر به خاطر این پست از شما تشکر کرده اند : : بهمن پور (2015-08-31)
  3.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •