به انجمن سبک زندگی ایرانی اسلامی خوش آمدید

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: معمای بزرگ

  1. #1
    هم سایه
    تاریخ عضویت : جنسیت Apr 2015
    سن : 36
    نوشته ها : 387 تشکر : 135
    مورد تشکر: 348 مرتبه تشکر شده در 224 پست
    دریافت : 0 آپلود : 0
    امتیاز : 0 وبلاگ :
    ن کیوانپور آنلاین نیست.

    معمای بزرگ


    جهانگرد دانشمندی به کاخ هارون الرشید آمد و گفت : « معمایی دارم که هیچ دانشمندی نمی­تواند در این شهر جواب آن را بدهد. »

    هارون، دانشمندان را به قصر دعوت کرد. جهانگرد، معمایی را که در دست داشت، روی زمین گذاشت و با آن دایره­ای کشید. همه با تعجب به او نگاه می­کردند و منتظر بودند. جهانگرد چیزی نگفت. هارون گفت : « خب، بعد چی؟ »

    مرد گفت : « من سوالم را پرسیدم. هر کس جواب بگوید، خوش حال می­شوم. »

    کسی چیزی نفهمید. جهانگرد، لبخند تمسخرآمیزی کرد و با غرور به هارون نگاه کرد.

    هارون گفت : « تو یک روز مهلت بده، فردا صبح جواب این معما را خواهی شنید. »

    همان شب، یکی از دانشمندان به نزد بهلول رفت و ماجرا را تعریف کرد. صبح شد. بهلول به قصر آمد. هارون، درم یان درباریان و دانشمندان، بهلول را دید و گفت : « این دیوانه، این جا چه می­کند؟ »

    جهانگرد گفت : « نکند این دیوانه ژنده­پوش، عاقل­ترین و داناترین شماست؟ »

    بهلول جلوتر آمد و گفت : « معمایت را بگو. »

    جهانگرد با عصا دایره­ای روی زمین کشید. بهلول، عصا را از دست مرد گرفت و دایره را به دو قسمت تقسیم کرد. مرد، دایره دیگری کشید. بهلول عصا را گرفت و دایره را به چهار قسمت تقسیم کرد.

    مرد روی زمین نشست و پشت دستش را روی زمین گذاشت و انگشتانش را به سوی آسمان گرفت.

    بهلول نیز در کنارش نشست و دستش را برعکس مرد، با کف روی زمین گذاشت و پشت دستش را بالا برد. ناگهان مرد از جابر خاست و گفت : « آفرین ! آفرین بر تو ! » سپس رو به هارون کرد و گفت : « قدر این مرد را بدان ! » و بعد خواست که از قصر بیرون برود. هارون گفت : « باید جواب معمایت را بگویی و بعد بروی. »

    او با دست بهلول را نشان داد و گفت : « تا او را دارید به من چه نیازی است؟ »

    همه چشم­ها به بهلول دوخته شد. بهلول گفت : « معمای ساده­ای بود. منظور از دایره اول، زمین است. من دایره را به دو قسمت تقسیم کردم. یعنی زمین دو نیم کره است. او دایره دوم را رسم کرد و من آن را به چهار قسمت تقسیم کردم. یعنی یک قسمت، خشکی و سه قسمت آن، آب است. مرد دستش را روی دایره گذاشت و انگشتانش را به طرف بالا گرفت. منظورش علت رشد درختان و گیاهان بود. من دستم را برعکس روی زمین گذاشتم و پشت آن را بالا گرفتم. با این کار، تابش خورشید و بارش باران را نشان دادم. به او فهماندم که رشد درختان و گیاهان به این دو بستگی دارد. »

    بهلول این را گفت و به طرف در قصر رفت. هارون گفت : « بایست تا پاداش بگیری. »

    بهلول، درباریان را نشان داد و گفت : « سکه ­هایت را به این بیچاره­ها بده که از من نیازمندترند. »

    و بعد از قصر بیرون رفت.

  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •