|
|
|
|
اکرم لباسِ سپیدی به تن دارد. چهرهای معصوم و رنجکشیده دارد. میگوید یک روز که روی تخت ایستاده بود، انگار نیرویی او را پایین انداخت. از آن به بعد روی صندلی چرخدار بوده است. میگوید دو فرزندِ پسر دارد که زمانِ زیادیست به او سر نزدهاند. از همسرش میگوید که بسیار دوستش داشته و مردِ خوبی بوده است. به روبهرو خیره میشود و اشک در چشمانش حلقه میزند. به نظر فراموشی دارد. از من میپرسد چرا اینجاست. دستش را میگیرم. میگویم برای طوافِ نمادینِ کعبه. میگوید التماسِ دعا.
ن کیوانپور
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- زن در شهر
- اوج درایت و هوشمندی در تابلوی ترافیکی تهران-کرج!
- ازدواجی فراتر از مرزهای معلولیت
- روز پدر
- انقلابِ اقتصادی ایران در راه است
- احترام به شعورِ مخاطب یا انتظار شعور از مخاطب؟
- مجتمعهای تجاری بزرگ کرج؛ تهدید یا فرصت؟
- گفت و گو با معلولی هنرمند
- مسئولانِ دلسوزِ البرز، هنگامِ احداثِ بناهای غیر مجاز کجا بودهاند؟!
- البرز در بعد مطالعاتی ضعیف است
- دستانِ کوچکی که مهربانی میجوید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)