|
|
|
|
اکرم لباسِ سپیدی به تن دارد. چهرهای معصوم و رنجکشیده دارد. میگوید یک روز که روی تخت ایستاده بود، انگار نیرویی او را پایین انداخت. از آن به بعد روی صندلی چرخدار بوده است. میگوید دو فرزندِ پسر دارد که زمانِ زیادیست به او سر نزدهاند. از همسرش میگوید که بسیار دوستش داشته و مردِ خوبی بوده است. به روبهرو خیره میشود و اشک در چشمانش حلقه میزند. به نظر فراموشی دارد. از من میپرسد چرا اینجاست. دستش را میگیرم. میگویم برای طوافِ نمادینِ کعبه. میگوید التماسِ دعا.
ن کیوانپور
لیست موضوع های تصادفی این انجمن :
- خانه های قولنامه ای بر سر مردم خراب می شوند
- تجارب جهانی مقابله با کم آبی
- مطالعه پیش از اجرا؛ حلقهی مفقوده پروژههای شهری کرج
- رهِ صدسالهای که یکشبه طی میشود
- زن در شهر
- کودکانِ فراموش شده در هیاهوی زندگی
- کودکان گرفتار در شهرهایی چون قفس
- رزمهای شبانگاه، مناجاتِ سحرگاه
- احترام به شعورِ مخاطب یا انتظار شعور از مخاطب؟
- ازدواجی فراتر از مرزهای معلولیت
- آهسته باز از بغل پلهها گذشت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)