آدمهای سر به زیر همیشه حواسشان به زمین است ! به زیر پایشان !
حواسشان هست که زمین نخورند ! که زمین نخوردشان و در چالهای فرو نروند ! به چاهی نیفتند ! ساعتشان همیشه کوک باشد تا به موقع برسند و از مناسبات زمینیشان عقب نمانند ...
اما من به شدت معتقدم همه انسانهای بزرگ یا در تمامی عصر، یا دست کم در زمانی که رفتارهای بزرگانه از ایشان سر زده است، سر به هوا بودهاند ! اصلا باورم نمیشود که مثلا یوسف در دل چاه، چیزی غیر از آسمان بالای سرش را دیده باشد ! یا ابراهیم به جای سر به هوا بودن و دیدن آسمان، حواسش به آتش افروخته نمرود در زمین بوده باشد !
نه، نمیتوانم بپذیرم که پیامبر اسلام سر به زیر ایستاده باشد و ماه را دو نیم کرده باشد، یا در غار حرا سرش را پایین انداخته باشد و با جبراییل سخن گفته باشد... بعضیها اسمش را توکل میگذارند ! بعضیهای دیگر امید ! اما من درختی را میشناسم که ریشههایش در آسمان است و میوههایش آویخته تا روی زمین ...
کافی است کمی حواست را از زمینت پرت کنی و سر به هوا شوی ! کافی است به سر به زیری حساب گرانهات جواب سربالا بدهی !
آن وقت است که میوههای امید را میتوانی بچشی ! راستی خدا جان !
من که خوب میدانم شاعران و دیوانگان و عاشقان و پیامبران را تو سر به هوای خودت کردهای !
میشود خواهش کنم به اندازه چشیدن میوه درخت امید و عشق.
کمی ! فقط کمی سر به هوایم کنی؟
نگارنده: سید حسین متولیان